رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

تیام

سه ماهگی

1394/2/11 23:10
نویسنده : نگار
296 بازدید
اشتراک گذاری

رونیکای من

امروز پایان سه ماهگی شماست.

سه ماه از حضور شگفت انگیز تو گذشت.

سه ماه از مادر شدن من، از احساس عجیب مادرانه، از رنج غریب مادرانه...

گفتم رنج ولی خواهش می کنم نرنج...! بیزارم از گفتن این کلمه چون از تو هرچه که هست برای من عشقه و مسوولیت. اما در این سه ماه چنان تجربیات عجیب و جدیدی در مورد تو داشتم که به طور قطع می تونم بگم شیرین ترین دردهای زندگیمو با مادر شدن دارم تجربه می کنم.

15 فروردین 94 برای واکسن دوماهگی شما رفتیم. خودمو از قبل آماده کردم و موقع تزریق واکسن به پای چپت خودم پاتو نگه داشتم. کمی گریه کردی ولی بعد مامان زری بغلت کرد، آروم شدی. خدا رو شکر میکردم که به خیر و خوشی تموم شد و شاخ غول اولین واکسن رو شکستم ولی زهی خیال باطل... . به خونه رسیدیم و کم کم درد تو شروع شد و این آغاز اولین گریه های از سرِ درد تو بود. قبلا گهگاهی به خاطر دل درد گریه می کردی ولی خیلی سریع با خوردن شربت خوب میشدی و آروم میگرفتی. ولی این گریه ها چیز دیگه ای بود. تو از درد جیغ میزدی! جیغ ... جیغ... جیغ... جیغ.... با تمام توانت جیغ میزدی و اشک میریختی و من توان آروم کردنتو نداشتم. طبق معمولِ زمان های بیقراری خواستم بهت شیر بدم. با بیقراری به دنبال سینه گشتی و سینه رو گرفتی اما بعد انگار که درد بهت حتی اجازه مکیدن نده سینه رو رها کردی و باز جیغ زدی و گریه کردی. اونجا بود که من با اولین و بزرگترین رنج عاشقانه ام در برخورد با تو آشنا شدم: اگه دیگه هرگز سینه امو نگیره...؟! و بغض کردم... فکر اینکه تو در پایان دو ماهگی سینه منو رها کنی و هرگز اونو نگیری بیقرارم میکرد. توی این دو ماه به  این نتیجه رسیده بودم که شگفت انگیزترین چیز توی این دنیا آرام شدن نوزادیه که سینه مادر رو به دهان میگیره. خیلی عجیبه... نوزادی که داره با تمام قوا گریه میکنه ناگهان توی یک لحظه سینه رو به دهان میگیره و بعد همه چیز تمام! سکوت محضی که تنها صدای مکیدن های آرام و عمیق یک نوزاد اونو پر می کنه. سکوتی که مثل بهشت آرامش بخشه. هر وقت این اتفاق برام میفتاد حس میکردم مهمترین آدم روی زمینم و دارم مهمترین کار دنیا رو انجام میدم. این فکر آرومم میکرد. حس غذا دادن به یک موجود بی پناه و کوچولو و مهمتر از اون حس آرام کردن اون موجود کوچک در اون سکوت محضی که صدای قورت دادن های بی وقفه پرش میکرد خیلی لذت بخشه. هرگز تا خودت مادر نشی این حسو درک نمی کنی. ولی توی اون لحظه ای که از درد سینمو رها کردی داغون شدم. بیقرار شدم. غصه دار شدم. حس می کردم تنها خاصیتی که توی این دنیا داشتم از بین رفته و من به هیچ دردی نمیخورم. دیگه نتونستم بغلت کنم. توان نگاه کردنت رو در اون حالت نداشتم. مامان زری بغلت کرده بود و راه میبرد. وقتی استامینوفنی که بهت داده بودم اثر کرد و شروع به کمپرس سرد پات کردیم کمی آروم شدی ولی با صدای مظلومانه ای هنوز ناله می کردی و حاضر نبودی از بغل من یا مامان زری بیرون بیای. کم کم مسکن تو رو به خواب برد ولی به علت درد پات هر موقع که تکونش میدادی از خواب بیدار می شدی. کم  کم یاد گرفتی که نباید اون پا رو تکون بدی. خیلی مظلوم و بی پناه بودی. خدا رو شکر که از فرداش دردش کمتر شد. عذاب بی انتهایی بود... .

خوب... . امروز پایان سه ماهگی شماست.

خیلی دوست داری یکی کنارت بشینه  و توی صورتت نگاه کنه و باهات حرف بزنه. گاهی در جواب حرف زدن ها صداهایی از خودت در میاری. صداهایی که عین حرف زدنه. انگار پاسخ میدی و این خیلی جالبه. ازت در این حالت ها چند بار فیلم گرفتم.

این روزها شدیدا تلاش می کنی که از حالت خوابیده سرتو بلند کنی و اگه کسی باشه که در این حالت دستتو بگیره تمام بالا تنه اتو منقبض می کنی و بلند میشی.  دیگه نمی خوای شل و وارفته باشی و علیرغم اینکه هنوز گردنت خیلی لق لقیه ولی تلاش ستودنی داری برای محکم گرفتنش. البته من هم خیلی تمرینت میدم. هروقت که اراده می کنی برای بلند کردن سرت، دستاتو می گیرم تا گردنتو سفت کنی و بلند شی. یا اینکه بیشتر عمودی نگهت میدارم تا مجبور به نگه داشتن سرت بشی و عضلات گردن و کمرت زودتر تقویت بشه. جدیدا هم یاد گرفتی که با نیروی گردن و باسنت، کمرتو از زمین بلند کنی و به اصطلاح پل بزنی. پاهاتم خیلی قوی تر شده و با حرکات شدید تری تکونشون می دی. انگار که اختیارشون بیشتر در دست خودت قرار گرفته. فقط اینکه هنوز اشیا رو (مثل جغجغه) توی چنگ خودت نمیگیری و تمایلی برای گرفتنشون از خودت نشون نمیدی. هرچند که اونها رو با چشم کاملا دنبال می کنی و نسبت بهشون آگاهی. از همه شیرین تر اینکه به سمت صدای من برمیگردی و منومیشناسی. آخ... نفسمی...

دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیام می باشد