رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

تیام

شيرين تر از جان

1396/10/10 10:15
نویسنده : نگار
239 بازدید
اشتراک گذاری

رونيكاي محبوبم

دو سال و يازده ماه از عمر پر بركت تو ميگذره.

گاهي با خودم فكر مي كنم اگه تو رو الان نداشتم زندگيم چه شكلي بود. به مغزم فشار ميارم و سعي مي كنم زندگي بدون تو رو مجسم كنم اما... انگار تصور زندگي بدون تو برام ميسر نيست. گاهي به قد و قامت كشيده و بلندت نگاه مي كنم و از خودم مي پرسم اين دختر منه؟ از شگفتي معجزه ي عظيم خداوند به وجد ميام.

تو دختر پر شوري هستي. همه چيز توي اين دنيا تو رو بر سر شوق و شگفتي مياره و به همين دليل هم هست كه من احساس مي كنم با تو دوباره دارم زندگي رو تجربه مي كنم.

چند وقتيه كه با هم كلاساي مادر و كودك رو ميريم. راستش احساس مي كردم شديدا به بچه ها و محيط هاي اجتماعي نياز داري. توي پارك از بچه ها و محيط بيرون دل نمي كندي و عاشق بازي و بازي و بازي بودي و هستي. از مشاورت پرسيدم براي رفتن به مهد و اونم توصيه كرد تا سه سالگي دست نگه دارم و فعلا ببرمت كلاساي مادر و كودك. اين كلاسا رو خيلي دوست داري. با همه وجود اونجا بازي مي كني و خوشحالي. روابط اجتماعيت و ميلت به ابراز وجود همه رو شگفت زده مي كنه. توي اين كلاس يه بار وقتي مربي گفت ميخوايم عمو زنجير باف بازي كنيم و رفت كه آهنگ مربوطه رو اجرا كنه، تو به صورت خود جوش و با صداي رسا شروع كردي به خوندن : عمو زنجير باف.... و همه در جوابت گفتن بعععععله.... و ادامه ي داستان و .... و مني كه مثل بقيه مادرها براي اعتماد به نفست غش كردم. خوشحالم كه قشنگ و بلند و با  اعتماد به نفس كامل حرف مي زني. البته هنوز حرف زدن هاي كودكانه ت بخش هاي بامزه اي داره كه جذابيت خودشو براي ما حفظ كرده. مثلا يه كتاب داري به اسم : موشي و دردسرهايش. وقتي ازت مي پرسم كه اسم اين كتاب چيه مي گي: موشي در دسترس نباشد!! خنده

يا مثلا وقتي مي گم : سلام سلام خاله بزغاله

تو مي گي: الكي سلام (عليك سلام) خاله بزغالهمحبت

رونيكا تو واقعا مهربوني. يه وقت هايي توي حال خودتي بعد يهو ميگي: مامان! من خيلي دوستت دارم!

آخ طفل نازنينم... من عاشقتم...

فقط كافيه جواب يه سوالتو بدون لبخند (و نه حتي با اخم يا بداخلاقي) بدم. اون وقته كه ازم مي پرسي: مامان خوشحالي؟ ميگم: آره. ميگي: پس چرا نمي خندي؟؟ محبت

علاقه ت به لگو رو همچنان حفظ كردي و با علاقه ي ويژه اي كه به عروسك هاي كوچولوت داري ميتوني براي مدت زماني خودتو خوب سرگرم كني. از دو سالگي تقريبا روزي يك ساعت اجازه ميدم تلويزيون تماشا كني. از وقتي با كارتون frozen آشنا شدي كل برنامه هاي زندگي ما حول داستان هاي اين كارتون چرخيده ، چون به شدت مجذوب اين كارتون هستي. از خريدن عروسك ها و وسايل مربوط به اين كارتون مثل كيف و كلاه و غيره كه بگذريم، مهمترين موضوع اينه كه دوست داري مثل السا كه به قلب آنا يخ زد، تو هم به قلب ما يخ بزني و ما بي حركت بمونيم و بعد بياي ما رو بغل كني و بوس كني تا يخمون آب بشه. جالب تر وقتاييه كه ما به تو يخ مي زنيم وتو بي حركت با دست و پاي تو هوا به صورت يخ زده ميموني. خيلي بامزه ميشي قه قهه

خيلي دوست داري من و بابا قصه بچگي هامونو برات تعريف كنيم. با صداي نازك و قشنگت مياي ميگي: مامان! كوچولو بودي بگو  (يعني از وقت هايي كه كوچولو بودي تعريف كن)! بعضي ازين داستان هايي كه من و بابات برات تعريف مي كنيم خيلي روت تاثير ميذاره و بعضا درخواست مي كني كه بارها برات تعريفش كنيم. اما جالب ترش اينه كه گاهي انقدر تحت تاثير بعضي ازين داستان ها قرار مي گيري كه بعدش خودتو جاي قهرمان اصلي ميذاري و دوباره اون قصه رو از زبون خودت تعريف مي كني، طوري كه انگار واسه خودت اتفاق افتاده.

 

يكي از اتفاقات مهم اين روزها هم سوراخ كردن گوشت بود. يك شب قبل خواب پيله كردي كه مي خوام گوشواره بندازم و من برات توضيح دادم كه بايد گوشتو سوراخ كني و اين كار كمي درد داره. قبلا هر وقت به اين قسمت از حرف هام كه مي رسيدم مي گفتي پس نمي خوام. اما اونشب خودت گفتي، يه كوچولو درد داره؟ گفت آره. گفتي زود خوب ميشه؟ گفتم آره. گفتي پس فردا بريم گوشمو سوراخ كنيم. فردا صبحشم به محض بيدار شدن پيله كردي كه بريم گوشمو سوراخ كنيد. و رفتيم... به تاريخ هفتم دي ماه هزار و سيصد و نود و شش گوش شما رو سوراخ كرديم. براي گوش اول هيچي نگفتي. قشنگ معلوم بود دردت اومده، اما به روي خودت نياوردي. اما سر گوش دوم غوغا كردي و ديگه حاضر نشدي خودتو به دست دكتر بسپري. اينطوري شد كه ما مجبور شديم محكم نگهت داريم تا اون يكي گوشتم سوراخ كنيم. و شما گوشواره به گوش شدي! محبت

 

رونيكا هرگز فراموش نكن. مامان عاشقته! بوس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیام می باشد