رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

تیام

اولين قدم ها؛ كمي قبل از 14 ماهي

1395/1/15 10:28
نویسنده : نگار
130 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره قدم برداشتي...

فكر مي كنم هيچ حسي توي دنيا براي يك مادر زيباتر از لحظه قدم برداشتن فرزندش نيست. كاش مي شد احساس رو توصيف كرد. كاش ميشد اون غرور، اون شادي، اون حس عميق ديدن لحظه اي قدم برداشتن موجود بي رمق و ضعيف 14 ماه پيش رو به تصوير كشيد. ولي حيف... در ازاي همه ي اينها مي تونم فقط بگم من اون لحظه پر كشيدم.

عيد 95 بود. دقيقا روز سوم عيد. و من و بابا احسان به همراه عمو احمد و خانومش رفته بوديم خونه ي پسرخاله بابا يعني هادي و خانومش. من مشغول گرم كردن شير بودم برات و بقيه مشغول بازي كردن با شما. داشتن با يه سيب تو رو كه ايستاده بودي و دستت رو به در گرفته بودي به راه رفتن تشويق مي كردن كه يكهو فرياد شاديشون بلند شد كه : رونيكا يك قدم برداشت.... دويدم به سمتشون ولي اي دل غافل كه اين لحظه رو از دست داده بودم و شما هم هرچه مي كرديم ديگه قدم برنميداشتي. اما از اون روز به بعد كاملا مشخص بود كه اين توانايي رو در خودت مي بيني كه راه بري ولي هنوز جرات و جسارتش رو نداري. قبلا هم گفتم تو بسيار كودك محتاطي هستي و از اين بابت خيلي خيالم راحته. روز هشتم عيد 95 بود كه من براي اولين بار به چشم خودم قدم برداشتنت رو ديدم. شيراز بوديم. توي ويلاهايي كه از طرف شركت بهمون داده بودن و با احسان و بابا و مامان و خاله جميله اونجا بوديم. تو از قديم عاشق عينك باباناصر بودي و بارها سعي كرده بودي از روي صورت بابا چنگ بزنيش و برش داري ولي بابا ناصر مانعت ميشد. لحظه اي كه قدم برداشتي لحظه اي بود كه چشمت به عينك بابا روي ميز افتاده بود و با اشتياق چندين قدم برداشتي كه به عينك برسي. وااااي كه چقدر بامزه راه ميري عشق كوچكم! يه كار بامزه اي كه هنوزم مي كني اينه كه وقت هايي كه خودت به تنهايي و بدون كمك ديگران بلند ميشي و مي ايستي شروع مي كني براي خودت دست زدن خنده و من اون لحظه هلاكت ميشم. خلاصه اينكه امسال عيد ما رو ساختي.

از كارهاي جديدت اينه كه گوشي رو ميذاري دم گوشت و ميگي : اَ (يعني الو)

به شدت نسبت به آهنگ واكنش نشون ميدي طوري كه هرجا ميشنويش شروع مي كني به تكون دادن بدنت و يا سرت يعني ناناي ميكني. البته وقتايي كه برات آهنگ ميخونم هم همين عكس العملو نشون ميدي....

از وقتي قدرت حركتت بيشتر شده تمايل به تحرك و شيطنت هات هم زياد شده. طوري كه هر وقت ميخوام پوشكتو عوض كنم در ميري و خندي!

هنوز عاشق كليد برق و چراغي. طوري كه وقتي مييريم خونه كسي تمام تلاشتو مي كني كه به كليد هاي برقشون برسي و چراغ ها رو روشن و خاموش كني. توي عيد از پشتي مبل خونه عمه پروينت بالا مي رفتي كه به كليد برق برسي بی حوصله

عشق بازيگوشم... دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیام می باشد