رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

تیام

اولین ملاقات بابا احسان و شما

1393/5/12 18:07
نویسنده : نگار
372 بازدید
اشتراک گذاری

می دونی نفسم؟ بابا احسان از روز اول باهات حرف می زد. سرشو می آورد نزدیک شکم من و قربون صدقه ات می رفت و نوازشت می کرد. گاهی هم بهت می گفت که اون توو (یعنی توی شکم من) نترسی و نگران نباشی چون همیشه بابا مراقبته و زود میای بیرون.... من ازین کاراش خیلی خنده ام می گرفت... . ازم خواهش کرده بود دفعۀ بعد که برای سونو رفتم اونم بیاد داخل و تو رو ببینه. راستش خودمم خیلی واسه این قضیه هیجان داشتم. از طرفی می دونستم تو بزرگتر شدی و قطعاً شکل و شمایل انسانیت مشخص تره و از طرف دیگه به خاطر اینکه می خواستم تو رو نشون بابات بدم ذوق زده بودم.

دکتر برام آزمایش غربالگری سه ماهه اول نوشته بود. ما اول هفتۀ دوازدهم زندگیت (4 مرداد 93) رفتیم سونو گرافی. زمان دقیق مراجعه به سونو برای این تست خیلی اهمیت داشت و من مجبور شدم برای اینکار چند روزی مرخصی بگیرم. 

هیجان خاصی داشتم. منتظر دیدنت بودم. می دونستم بزرگتر شدی. می خواستم زودتر ببینمت. به همین خاطر وقتی دکتر پروب رو روی شکمم گذاشت با دقت به مانیتور خیره شدم. چشمام رو ریز و درشت می کردم؛ سرمو به چپ و راست می چرخوندم ولی... تو همچنان به نظرم شبیه همون لوبیایی بودی که دفعۀ پیش دیده بودم؛ شاید کمی بزرگتر! طاقت نیاوردم. به دکتر گفتم: دکتر دست و پا در آورده؟؟!!! تعجب دکتر با تعجب گفت"معلومه که در آورده!!!  ایناهاش! این دستاش و این پاهاش". راست می گفت. انگار به پشت خوابیده بودی و دست و پاهاتو توی هوا تکون می دادی... دست و پای باریک و کوچیکت ازون زاویه ای که دکتر نشون می داد کاملاً واضح بود. 

احسان مبهوت مانیتور بود. با چشم های گشاد شده و دهن نیمه باز به تصویرت نگاه می کرد. انگار داره به یک موجود عجیب از یک دنیای دیگه نگاه می کنه. واقعاً هم همینطور بود... تو از یک دنیای دیگه اومده بودی، از عدم به وجود، از نیست به هست؛ از لامکان به مکان.... . 

دکتر صدای قلبتو پخش کرد. گوپ گوپ گوپ ... بعد خش خش  خش!!! "چی شد؟" اولین نگرانی مادرانه به قلبم نهیب زد: " نکنه قلبش داره نامنظم میزنه؟؟" دوباره صدای قلبت: گوپ گوپ گوپ... خشششش!! باز بی طاقت شدم: "چی شده دکتر؟ چرا صداش اینطوریه؟" دکتر گفت: "به خاطر حرکت های ناگهانی بچه است!!! بچه اتون شیطونه، یکجا نمی ایسته که ضربان قلبشو بگیرم. این صداهایی که میشنوی به خاطر حرکات ناگهانیشه...!

-حرکت؟؟؟ 

تو حرکت می کردی...؟. باورم نمیشد. نمی دونستم به این زودی حرکت می کنی. تو داشتی درون من زندگی می کردی؛ یک حیات پویا! باز ذوق کردم. باز ته دلم قند آب شد. وقتی دکتر گفت بچه ات شیطونه، خیلی ذوق کردم، باور کن... . انگار بودنت برام مسلم تر شد؛ واقعی تر شد؛ و ایکاش قابل لمس تر می شد.

احسان هم ذوق داشت. وقتی حرکاتت رو می دید لبخند می زد. می دونستم داره کیف می کنه. برگشت از دکتر پرسید: "جنسیتش هنوز معلوم نیست؟"

-نه! زوده... . با شواهد فعلی "دختره" ولی نظریۀ قطعی رو زودتر از هفتۀ چهارده نمیشه داد.

چه اهمیتی داشت؟ برای من تو هرچی که بودی، هرچی که باشی، یک هدیه ای؛ یک امانت... و من گاهی عمیقاً بیقرار اومدنت میشم...

پ.ن.: روزی که رفتیم سونو دکتر طول قدت رو 56 میلیمتر اندازه گیری کرد.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاطره
13 مرداد 93 2:34
سلام عزیزم هزاران بار خدا رو شکر و برای سلامت قند عسلت تبریک .. راستی یه سوال غربالگری رو دقیقا سر تاریخ باید داد ؟ چرا؟
نگار
پاسخ
سلام خاطره جان. دکترم به من گفت دو تا غربالگری باید انجام بدم. برای سه ماهه اول باید حتما بین هفته 11 تا 13 باشه و برای سه ماهه دوم بین هفته 16 تا 18. علتش هم اینه که اگه خدایی نکرده مشکلی وجود داشته باشه، پزشک به صورت قانونی می تونه اجازۀ سقط بده. غربالگری برای تشخیص سه تا از بیماری های مغزی نخاعی هست که مشهورترینش همون اوتیسم یا منگولیسم هست.
ps
20 مرداد 93 16:46
جووووونم چه حس شیرینی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیام می باشد